اندر حکایت فرهنگ
 
« فرهنگستان »
این وبلاگ در راستای تحقیق و پژوهش پیرامون فرهنگ این مرزو بوم فعالیت می کند
 
 

   آشنايي با معني و مفهوم فرهنگ

در مورد فرهنگ تعابير وتوضيحات زيادي موجود هست . يكپارچه كردن و همه را به نحوي در يك تعريف جامع و مانع در آوردن نه ممكن است و نه مقدور و نه تابحال چنين كاري انجام گرفته . بنا به بينشها و نگرشهاي افراد و پژوهشگران تعابير و تعاريف خاصي از « فرهنگ» مستفاد شده . در اينجا برآنيم تا در ابتدا، بنا به ضرورتي كه تشخيص مي‌دهيم نگاهي به گذشته اين واژه داشته باشيم و آن را دقيقتر بررسي كنيم ، چرا كه براي شناخت هر پديده، تاريخ آن ضروري ولازم است .به طور كلاسيك، سير تاريخي ومنشاء واژه «فرهنگ » را بايست در آلمان جستجو كرد .

در پايان قرن هيجدهم كه افكار اجتماعي ، يك خصيصه علمي به خود گرفت و شروع به جستجوي قوانين اجتماعي كرد كه راهنماي رفتار بشر باشند . مطالعاتي تحت عنوان «تاريخ جهاني » انجام شد، دانشمندان در اين مطالعات بدنبال آن بودند كه «تاريخ عمومي » بشر و جوامع را از ابتداي شكل‌گيري آن مدون كنند . مورخان كه شروع كننده چنين جرياني بودند ، توجه چنداني به تاريخ سياسي و نظامي كه ( معمول قرون قبل ) بود نداشتند ، بلكه توجه آنها بيشتر متوجه ، آداب ورسوم ، نهادها ، افكار ، هنرها، و علوم بود . همين كنجكاوي باعث گرديد كه به جوامع و تمدنها بيشتر توجه كنند و اسناد فر اواني را درباره تمامي ادوار تاريخي و تمامي جوامع شناخته شده جمع آوري كنند ، در ضمن آنان اعتقاد داشتند كه تاريخ بشري «تاريخ پيشرفت بشريت است » و مطالعه تطبيقي جوامع و تمدنها آثار اين پيشرفت را مشخص مي‌كنند و بخصوص تاريخ تطبيقي بايست امكان تشخيص ادوار تاريخي و جوامعي را كه مراحل متفاوت پيشرفت بشري را نشان داده‌اند فراهم آورد . بدين منظور اين محققان آن لحظات تاريخي را كه با افزايش شناخت و معرفت گسترش هنرها ، خلاف رسوم و بهبود نهادهاي اجتماعي همراه بود، مشخص مي‌كردند و بدين سان مي توانستند از يك دوره پيشرفت سخن بگويند و واژه «فرهنگ » براي بيان اين تكامل در پيشرفت بكار گرفته شد.

در زبان فرانسه قرون وسطي، واژه ( cultore) به معناي «پرستش مذهبي »بود وو واژه couture ياcoture را به معني «مزرعه شخم‌زده و بذر پاشيده » بكار مي‌برند . فعل cuturer و همچنينcoutureبه معني «عمل كاشتن زمين » به كار گرفته مي‌شود . در قرن هفدهم است كه كلمهcoltore به معناي « كارروي زمين مي آيد » و در قرن هيجدهم نويسندگان استفاده از culture را به طور عام براي نشا دادن « تربيت روح »آغاز مي‌كنند . در زبان فرانسه واژه «فرهنگ » به معناي پيشرفت فكري يك شخص يا به عبارت بهتر « كار لازم براي اين پيشرفت » به كار گرفته مي‌شده است .

امادر حوزه زبان انگليسي مفهوم «فرهنگ » تحولا ت ديگري به خود مي‌بيند . اي. بي. تايلور دركتب خود بنام فرهنگ‌هاي ابتداي « primitive cuttvre »كه در سال 1871 منتشر شد، براي اولين بار واژه فرهنگ را در انگلستان مطرح كرده ـ گرچه خود او وامدار كسان ديگري بود، اما به طور رسمي به او استناد مي‌كنند . تايلور «فرهنگ cutture» را مترادف با «تمدنcivilaaization » بكار گرفت . وي در ابتداي كتاب خود تعريفي از فرهنگ ارائه مي‌كند كه پس از او بارها نقل شده است:

«فرهنگ يا تمدن به مفهوم قوم نگاري عام خود، مجموعه پيچيده‌اي است مشتمل بر معارف ، معتقدات ، هنر ، حقوق ، اخلاق ، رسوم و تمامي توانايي‌ها و عاداتي كه بيشتر به عنوان عضوي از جامعه اخذ مي نمايد».

در اينجا يك توصيف از «فرهنگ »ديده مي‌شود كه با معناي اوليه آن در زبان آلماني كه به معناي پيشرفت است، تفاوت داردو « تمدن » را نمي‌رساند بلكه به امور واقع گفته مي‌شود كه در يك مقاطع زماني خاص قابل مشاهده است، كه مي‌توان تحول آنها را دنبال كردو اين در واقع يك تولد جديد براي اين واژه بود.

بهر حال واژه « فرهنگ » (كولتور ) كه از فرانسه گرفته شده بود و از آلماني به انگليسي ترجمه شده هر بار يك معناي جديد بدان افزوده شده و از « مزرعه شخم‌زده و بذز پاشيده » كه در زبان فرانسوي قديم معنا داده تا مفهوم جامعه‌شناختي آن كه وارد زبان فرانسه شده، بسيار فراز و نشيب داشته و تحولاتي به همراه داشته كه مورد بحث ما نيست و شايد بعدها بتوان درباره آن صحبت كرد. در اينجا ما دامنه بحث خود را محدود به تعريف از واژه «فرهنگ » مي‌كنيم .

گي روشه ـ استد دانشگاه مونترال كانادا ـ با استفاده از تعريف تايلور و محققان ديگر فرهنگ را اينگونه تعريف مي‌كند.

« فرهنگ مجموعه بهم پيوسته‌اي از شيوه‌هاي تفكر احساس و عمل است كه كم و بيش مشخص است و توسط تعداد زيادي از افرادي فراگرفته مي‌شود و بين آنها مشترك است و دو شيوه عيني و نمادين به كار گرفته مي‌شود تا اين اشخاص را به يك جمع خاص و متمايز مبدل سازد » .

در كتب «فرهنگ علوم اجتماعي » تأليف آلن بيرو«فرهنگ » را «مراقب از گياهان » و معناي مجازي آن را مراقبت از انديشه معني كرده و اضافه مي‌كند:

1ـ زماني كه اين واژه ( فرهنگ ) بالاخص در مورد انسان به كار مي‌رود «ميزان آموزش و پرورش » و يا ميزان توجه به پرورش انديشه و اشتغالات فكري را مي‌سازد .

2ـ زماني كه اين اصطلاح در انسانشناسي ، مردم‌شناسي و يا جامعه‌شناسي به كار مي‌رود معنايي بالنسبه متفاوت مي‌پذيرد . و در ادامه اضافه مي‌كند كه :

«در فرهنگ مجموع حيات اجتماعي از زير بناهاي فني و سازمانهاي نهادهاي گرفته تا اشكال و صوربيان حيات رواني مطمع نظر قرار مي‌گيرند و تمامي آنان همچون يك نظم ارزشي تلقي مي‌شوند و به گروه نوعي كيفيت و تعالي انساني مي بخشد .» بهرحال بررسي تمامي نظريات درباره فرهنگ نياز به زماني طولاني دارد و گاه دويست و پنچاه تعريف و حتي بيشتر تا حدود سيصد تعريف و برخي چهارصد تعريف ر ا براي فرهنگ ذكر كرده‌اند نكته‌اي كه مي‌توان در اينجا از آن استفاده كرد اين است كه در تمامي اين تعاريف به نوعي به مجموعه دستاوردهاي معنوي و مادي بيشتر تكيه شده است . برخي از اين تعاريف ذيلاً آورده مي‌شود :

« فرهنگ عبارت است مجموعه‌اي از عقايد، عادات، فرمها، و هنرهاي متعلق به جمعي از انسانها در زمان و مكان مشخص »

« فرهنگ عبارت است از سيستم رفتارها و حالتهاي متكي برضمير ناخودآگاه»

« فرهنگ عبارت است از ارتباط متقابل سه عامل : ارزشها با روابط و ساختارها ي اجتماعي »

« فرهنگ عبارت است از رفتار متعارف و مرسوم جامعه ، فرهنگ بر همه كنشهاي فرنفوذ مي‌كند حتي اگر وي به دشواري از آن آگاه باشد.»

« فرهنگ به معناي كليت در هم تنيده‌اي است در رفتار سنتي كه نژاد بشر آن را پرورانده است و نسل به نسل آموخته مي‌شود .»

از اين پژوهشگران نوعي طبقه‌بندي را بر مبناي نوع تعريف و عناصر مندرج در هر تعريف و تكيه‌گاههاي هر تعريف به عمل مي‌آورد و بيان مي‌كند كه واژه فرهنگ را مي‌توان از زواياي مختلف نگاه كرد كه عبارتند از :

الف) تعريفهاي تاريخي : كه تكيه برروي ميراث فرهنگي و وراثت اجتماعي در فرهنگ دارند.

ب) تعريف‌هاي تشريحي: كه برروي قاعده يا را و روش تكيه داردو فرهنگ يك جامعه را راه و رسم زندگي اعضاي آن مي‌داند.

ت) تعريفهاي روانشناختي: در اين گروه ياتاكيد برفرهنگ بعنوان وسيله « ساز واري » و حل مسائل است و يا تاكيد برفرهنگ به عنوان « آموختگي » صورت اجتماعي است. و تجسم آموزشهاي يك گروه اجتماعي در طول نسلها و يا تاكيد برعادات است .

ث) تعريفهاي ساختاري : كه برالگوسازي يا سازمان فرهنگ متكي است.

ج) تعريفهاي تكويني : كه فرهنگ را متكي بريك فرآورده يا ساخته يا تصورات يا نهادها مي‌داند.

در بين متوني كه از گذشته‌هاي دور به ميراث رسيده واژه :«فرهنگ » در معياري خاص استفاده شد، اينكه كلمه «فرهنگ » از دو حرف «فره » به معناي «شكوه و عظمت » است و « هنگ » از ريشه اوستايي «سنگ » به معني «كشيدن» و « سنگيني » و «وقار » برگرفته شده جاي تأمل و تدفيق بيشتري دارد.

بنابه پژوهش يكي از پژوهشگران كلمه فرهنگ در متون پهلوي به معناي «دانش و دانايي» آمده است .

« به خاستاري فرهنگ كوشا باشيد . چه فرهنگ تخم دانش است و برآن خرد است و خرد آرايش دو جهان است و درباره آن گفته‌اند كه فرهنگ اندر فراخي پيرايه و اندر شگفتي ( سختي ) پانه ( نگهبان ) و اندر آستانه ( مصيبت ) دستگير و اندر تنگي پيشه است .»

( به نقل از دكتر محمود روح‌الاميني از كتاب مباني انسان‌شناسي ) در شاهنامه فردوسي نيز فرهنگ با معاني متفاوت و به معني دانش علم ، نيكمردي و مترادف با خصايل اخلاقي به كار رفته است، در شعر مربوط به اندرزنامه انوشيروان »آمده:

زادنابپرسيد سپس دادگر كه فرهنگ بهتر بوديا گهر       چنين دادپاسخ بدرورهنمون كه فرهنگ باشد زگوهرفزون

كه فرهنگ آرايش جان بود زگوهر سخن گفتن آسان بود  گهربي هنرزلروخواراست و مست به فرهنگ باشد روان تندرست

در اختمام برهان قاطع لغت فرهنگ بدين معني آورده :

« برون و معني فرهنج است كه علم و دانش و عقل و ادب و بزرگي و سنجيدگي باشد ، كتاب لغات فارسي را نيز گويند. نام مادر كيكاووس هم بوده ، شاخ درختي را نيز گويند كه در زمين خوابانيده خاك برروي آن بريزد تا از جاي ديگر سربرآورد و كاريزآب را نيز گفته‌اند . چه دهن فرهنگ جايي را مي‌گويند از كاريز كه آب برروي زمين‌آيد»

تا همين اواخر كلمه « فرهنگ »‌به معني «علم و دانش » به كار مي‌رفت و اطلاق نام «اداره فرهنگ» به آموزش و پرورش فعلي با توجه به همين مفهوم و معني بود، به علاوه كلمه فرهنگ با مفهوم روشنفكري و طبقاتي مترادف كلمات «مبادي آداب »، « باريك انديش‌»،«با سواد‌»، «اهل مطالعه » ، « خوش مشرب» ، « آشنا با آداب و رسوم خاص » و «مؤدب و داراي خصايص اخلاقي » نيز به كار مي‌رود و معمول چنين استنباط مي‌شود كه كسي را مي‌توان «بافرهنگ » ناميد كه با رفتار مؤدبانه‌اش براي خود شخصيت و موقعيتي احراز كند،‌در همين جا بايد گفت كه تمامي اين مفاهيم در مفهوم جامعه‌شناسي آن جزيي از «فرهنگ » است ن خود فرهنگ .

پي‌نوشت :

در اين نوشته از كتب زير استفاده شده

1ـ جاناتان اچ ـ ترنروال بيگي . پيدايش نظزيه جامعه‌شناختي . ترجمه ، عبدالعلي لسايي‌زاده، شيراز : مركز دانشگاه شيراز 1371

2ـ گي روشه. كنش اجتماعي . ترجمه هما زنجاني‌زاده .

مشهد : دانشگاه فردوسي مشهد 1367

3ـ آلن پيرو. فرهنگ علوم اجتماعي . ترجمه باقر روحاني . تهران : مؤسسه كيهان 1370

4ـ روح‌الااميني محمود. مباني انسان‌شناسي .

تهران : انتشارات عطار 1370

5ـ شريعتي علي. فرهنگ و ايدئولوژي . تهران : حسينيه ارشاد 1350

6ـ حق‌شناس فرامرز ( تعاريف فرهنگ و ...) فصلنامه دانشگاه انقلاب . شماره89


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 10 اسفند 1390برچسب:, :: 23:59 :: توسط : ع. رضایی پور

درباره وبلاگ
بانک مقالات و تحقیقات دانشجویی http://culture.loxblog.com
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فرهنگستان و آدرس culture.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 20
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 181
بازدید کل : 109628
تعداد مطالب : 55
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1